فواید دعا برای فرج امام زمان(ع) چیست؟
فواید دعا برای فرج امام زمان(ع) چیست؟
فواید دعا برای فرج امام زمان(ع) چیست؟
آخر سال است و بی جیره و مواجب ماندهایم ـــــــــــــ باز هم در کارِ خود، از هر جوانب ماندهایم
هر چه قدری که صلاحِ ماست آن را لطف کن ــــــــــــــ دستِ خالی در پی لطفی مناسب ماندهایم
غالباً با گریه ما احساس سیری میکنیم ــــــــــــــــ چند وقتی میشود بیقوت غالب ماندهایم
پایِما امسال هم در خیمهی تو وا نشد ــــــــــــ عذر میخواهیم اگر جزء اجانب ماندهایم
کاش این خانه تکانیها به دلها میرسید ــــــــــــــــــ نفسها خاکی و ما، در این مراتب ماندهایم
یا مهـــــــــــــــــدی جان...مولای مهربانم....شاهـد دلتنگی هایم....
با کدامین قلـــــــم نام تو را بنویسم؟!
با کدامین صــــــدا تو را بخوانم؟!
با کدامین آبــــــرو صدایت کنم؟!
با چه نوایــــــی استغاثه کنم؟!
با چه رویــــــی نگاهت کنم؟!
نامه اعمالـــــم را می خوانی شرمنــــــده ام...........
لطـــف می کنی شرمنـــــــده ام............
نگاهـــــــم می کنی شرمنــــده ام.........
گر نگاهـــــم نکنی هم شرمنـــــده ام.......
تو برای ما آمــــده ای و ما ..........
باید تو را طلبــــــــــ کنیم اما ..........
نمی دانم چه بگویم ؟؟؟؟؟
نیازی نیست تو همـــــه را می دانی
هر آنچه...
خدا: بنده ی من نماز شب بخوان و آن یازده رکعت است.
بنده: خدایا ! خسته ام! نمی توانم.
خدا: بنده ی من، دو رکعت نماز شفع و
یک رکعت نماز وتر بخوان.
بنده: خدایا ! خسته ام برایم مشکل است نیمه
شب بیدار شوم…
خدا: بنده ی من قبل از خواب این سه
رکعت را بخوان
بنده: خدایا سه رکعت زیاد است
خدا: بنده ی من فقط یک رکعت نماز وتر
بخوان
بنده: خدایا ! امروز خیلی خسته ام! آیا راه دیگری ندارد؟
خدا: بنده ی من قبل از خواب وضو بگیر
و رو به آسمان کن و بگو یا الله
بنده: خدایا! من در رختخواب هستم اگر بلند
شوم خواب از سرم می پرد!
خدا: بنده ی من همانجا که دراز کشیده
ای تیمم کن و بگو یا الله
بنده: خدایا هوا سرد است! نمی توانم دستانم را از زیر پتو
در بیاورم
خدا: بنده ی من در دلت بگو یا الله ما
نماز شب برایت حساب می کنیم
بنده اعتنایی نمی کند و می خوابد.
خدا: ملائکه ی من! ببینید من آنقدر ساده گرفته ام اما او خوابیده است چیزی به اذان صبح
نمانده او را بیدار کنید دلم برایش تنگ شده است
امشب با من حرف نزده
ملائکه: خداوندا! دوباره او را بیدار کردیم ،
اما باز خوابید
خدا: ملائکه ی من در گوشش بگویید
پروردگارت منتظر توست
ملائکه: پروردگارا! باز هم بیدار نمی شود!
خدا: اذان صبح را می گویند هنگام طلوع
آفتاب است ای بنده ی من بیدار شو نماز صبحت قضا می شود خورشید از مشرق سر بر می
آورد
ملائکه: خداوندا نمی خواهی با او قهر کنی؟
خدا: او جز من کسی را ندارد … شاید توبه کرد …
هرشب چشمامون به آسمونه
پس کی می آیی؟ خدا میدونه
عزیز زهرا امید آخر
تویی ای مولا تویی ای سرور
مهربونی کن مولاجان برگرد
سرپناهی کن دستاتو ای مرد
فدای اسمت یوسف زهرا
دلامون تنگه برات یا مولا
مولانا یا مهدی مولانا یا مهدی
اگه برگردی به پات می میریم
مولاجان از تو نفس می گیریم
جناب مهدی حسینی که از ارادتمندان اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام است می نویسد:
سالها قبل که من هفت ساله بودم در شهر کربلا زندگی می کردم. در یک بعد از ظهر، خواب بودم و مادرم مرا صدا زد: مهدی! از خواب بیدار شو. وقتی از خواب بیدار شدم ، دیدم هر دو پایم بی حس است و حرکت نمی کند. به مادرم گفتم : نمی توانم راه بروم.
مادرم با تعجب گفت: چرا نمی توانی؟ همان موقع مادرم مرا نزد پزشک برد پزشک پس از معاینه به مادرم گفت: هردو پای فرزند شما فلج شده است و باید او را به عراق ببری. مادرم مرا نزد پزشک دیگری برد و ان پزشک هم حرف همان پزشک اولی را زد.
مادرم با چشمانی پر از اشک ، مرا به حرم حضرت ابالفضل علیه السلام برد و به ضریح آقا چسباند و دخیل کرد. من با توسل و گریه و زاری مادرم به خواب رفتم.
در خواب احساس کردم در باغی نشسته ام و آقایی با چهره ای نورانی به طرف من می آید. موقعی که به من رسید ، گفت:« چرا مادر شما این قدر گریه و زاری می کند؟»
گفتم: آقا گریه ی مادرم به خاطر من است چون که پاهایم فلج شده است.
آقا گفت:« از جا بلند شو که مادرت دیگر برای شما گریه نکند ، پاهای تو مشکلی ندارد.»
گفتم: آقا نمی توانم روی پاهایم بایستم.
آن گاه آقا دستم را گرفت.
موقعی که من آن جملات را به آن آقا می گفتم مردم حرف های من را می شنیدند. وقتی روی پاهای خودم ایستادم ، جمعیت که از این قضیه تعجب کرده بودند تمام لباس های مرا پاره کردند. سپس مادرم مرا خارج کرد و یک دست لباس نو برایم خرید و مرا نزد پزشک اولی و دومی برد ، هردو پزشک در حالی که سخت حیرت زده بودند ، به کرامات آقا ابالفضل علیه السلام اذعان کردند و هرکدام انعام زیادی به من دادند و من به دست حضرت ابوالفضل علیه السلام شفا یافتم.
صبرم از کاسه دگر لبریز است
اگر این جمعه نیاید چه کنم ؟
آنقدر من خجل از کار خودم
السلام علیک یا اباصالح
خدایا
آنچنان زمین گیرم نکن
که هنگام ظهور مولا، توان برخاستن نداشته باشم
گفتیم چرا نیامدی
حق داری
تعطیل تر از جمعه خود ما هستیم
***
ابا صالح التماس دعا هرکجا رفتی یاد ما هم باش..
در حرم امام رضا مشغول زیارت بودم ، یکی از بزرگان دست بر شانه ام زد و گفت :
پیامبر اکرم (ص) هرگاه سلمان را می دیدند ، لذت می بردند.
امیرالمومنین نیز مالک را که می دیدند ، لبخند بر لبانشان نقش می بست.
آیا شما هم به گونه ای شده اید که امام زمان (ع)
شما را که می بینند
لبخند بزنند و راضی باشند ؟؟؟
آقا جون شرمنده ایم ...
عزیز علی ان اری الخلق ولا تری
برمن سخت است که همه را ببینم و تو را نبینمت. (فرازی از دعای ندبه)
اگه به اندازه دیدن اون
منتظرش بودی
تا حالا
حکما دیده بودیش
نه شنیده بودیش
با این غروب رو به خاموشی دلتنگی من بیشتر میشه
یک عمره جمعه های تقویمم با جای خالی تو سر میشه
یک عمر هر جمعه همین ساعت می ترسم از یک هفته تو
می ترسم از عمری که کوتاهه از لحظه های رفته ی بی تو
یک عمره توی ذهنم از دنیات تصویرهای تازه می سازم
دارم مدارا می کنم با مرگ شاید تو برگردی و من باشم
شاید که یک شب با صدای تو از خواب این سردرگمی پا شم
«اللهم عجل لولیک الفرج»
دانشجو بود، دنبال عشق و حال،خیلی مقید نبود،یعنی اهل خیلی کارها هم بود،تو یخچال خونه ش مشروب هم میتونستی پیدا کنی….
از
طرف دانشگاه اردو بردنشون قم…قرار شد با مرحوم آیت الله بهجت(ره)هم دیدار
داشته باشن..از این به بعد رو بذارید خود حمید براتون تعریف کنه…
وقتی
رسیدیم پیش آقای بهجت،بچه ها تک تک ورود میکردن و سلام میگفتن،آقای بهجت
هم به همه سلامی میگفت و تعارف میکرد که وارد بشن…من چندبار خواستم سلام
بگم…
منتظر بودم آقای بهجت به من نگاهی بکنن…امااصلا صورتشون رو به سمت من برنمیگردوندن…درحالیکه بقیه رو خیلی تحویل میگرفتن…
یه
لحظه تو دلم گفتم:”"حمید،میگن این آقا از دل آدما هم میتونه خبر داشته
باشه…تو با چه رویی انتظار داری تحویلت بگیره…!!!تو که خودت میدونی چقدر
گند زدی…!!!”"
خلاصه
خیلی اون لحظه تو فکرفرو رفتم…تصمیم جدی گرفتم که دور خیلی چیزا خط
بکشم،وقتی برگشتیم همه شیشه های مشروب رو شکستم،کارامو سروسامون دادم،تغییر
کردم،مدتی گذشت،یکماه بود که روی تصمیمی که گرفته بودم محکم واستادم
،از
بچه ها شنیدم که یه عده از بچه های دانشگاه دوباره میخوان برن قم،چون تازه
رفته بودم با هزار منت و التماس قبول کردن که اسم من رو هم بنویسن،اما به
هرحال قبول کردن…
اینبار
که رسیدیم خدمت آقای بهجت،من دم در سرم رو پایین انداخته بودم،اون دفعه
ایشون صورتش رو به سمتم نگرفته بود،تو حال خودم بودم که دیدم بچه ها صدام
میکنن"حمید..حمید…حاج آقا باشماست”"
نگاه کردم دیدم آقای بهجت به من اشاره میکنن که بیا جلوتر…آهسته در گوشم گفتن:
- یکماهه که امام زمانت رو خوشحال کردی…
امام عسکرى علیه السلام :مؤمن پنج نشانه دارد . . . و یکى از آنها زیارت روز اربعین است . . . .
امام عسکرى علیه السلام :دو خصلت است که بالاتر از آنها چیزى نیست : ایمان به خدا و سود رساندن به برادران .
امام عسکرى علیه السلام :همه پلیدى ها را در خانه اى نهادند و کلید آن دروغ است .
امام عسکرى علیه السلام : إتَّقُوا اللّه َ و کُونوا لَنا زَینا و لاتَکوُنوا عَلَینا شَینا ؛
امام عسکرى علیه السلام :تقواى الهى پیشه کنید و مایه زینت ما باشید ، نه مایه سرشکستگى ما .
امام عسکرى علیه السلام :بهترین برادر تو کسى است که خطایت را فراموش کند و احسان تو را به خود ، به یاد آورد .
امام عسکرى علیه السلام : مَن وَعَظَ أخاهُ سِرّا فَقَد زانَهُ و مَن وَعَظَهُ عَلانِیَةً فَقَد شانَهُ ؛
امام عسکرى علیه السلام :هر که برادرش را در خلوت پند دهد ، او را آراسته است ، و هر کس برادرش را در جمع پند دهد ، او را سرشکسته کرده است .
امام عسکرى علیه السلام : لَیسَ مِنَ الأدَبِ إظهارُ الفَرَحِ عِندَ المَحزونِ ؛
امام عسکرى علیه السلام :شادمانى کردن در نزد غمدیده ، بى ادبى است .
امام عسکرى علیه السلام : بِئسَ العَبدُ عَبدا یَکونُ ذا وَجهَینِ و ذا لِسانَینِ ؛
امام عسکرى علیه السلام :چه بد بنده اى است آن که دورو و دو زبان باشد .
امام عسکرى علیه السلام : مَن کانَ الوَرَعُ سَجِیَّتَهُ و الکَرَمُ طَبیعَتَهُ و الحِلمُ خُلَّتَهُ ، کَثُرَ صَدیقُهُ ؛
امام عسکرى علیه السلام :کسى که پارسایى خوى او ، بخشندگى طبیعت او و بردبارى خصلت او باشد ، دوستانش زیاد شوند .
نظر یادتون نره:)